معنی ولگرد و بی سر و پا

لغت نامه دهخدا

سر و پا

سر و پا. [س َ رُ] (ترکیب عطفی، ق مرکب) از پا تا سر. (آنندراج). اول و آخر:
یکایک هرچه میدانم سر وپای
بگویم با تو گر خالی بود جای.
نظامی.
|| (اِ مرکب) سر و سامان. نظم و قاعده:
آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم
کار زمانه را سر و پایی نیافتم.
خاقانی.
به لباس زر خورشید مبدل نکنم
سر و پایی که من از بی سروپایی دارم.
صائب.
- بی سروپا، ناکس.نااهل.
- سروپابرهنه، که کلاه و پای افزار ندارد. گدا. مستمند. بی چیز: پیاده ای سروپابرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد. (گلستان).


بی سر و پا

بی سر و پا. [س َ رُ] (ص مرکب) (از: بی + سر + و + پا) فرومایه. نالایق. پست. (یادداشت مؤلف): و از این گروهی بی سر و پا که با تست بیمی نیست. (تاریخ بیهقی).
ملیح تر شود آن زن فروش و گر نشود
همین که هست بس است این گدای بی سر و پا.
سوزنی.
نزهتگاه شیدایان و تفرج جای بی سروپایان. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116).
عارضش را بمثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد.
حافظ.
رجوع به سر شود. || از همه جهت بی نوا و بیچاره. (از ناظم الاطباء). مفلس و محتاج. (آنندراج). || درمانده. عاجز. ناتوان:
پیش تو گر بی سر و پا آمدیم
هم به امید تو خدا آمدیم.
نظامی.
ارباب شوق در طلبت بی دلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا.
سعدی.
|| سراسیمه. (هفت قلزم). پریشان حال. || بی انتها. لایتناهی ̍. مجهول. ناشناخته. و به مجاز، بی نظم و ترتیب:
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی.
حافظ.
|| کنایه از بی نظام و بی اسلوب. (ناظم الاطباء). بی اسلوب و بی نظام و بی ربط. (آنندراج). بی انتظام. هرج و مرج.
- کاری بی سر و پا، که انجام آن دشوار و جمعو فراهم آوردن اجزاء آن سخت باشد. (یادداشت مؤلف).
|| سست. (ناظم الاطباء). گفتار و یا خبر بی سر و پا. (از یادداشت مؤلف). || نام مهره ای گرد و مدور. (ناظم الاطباء).


ولگرد

ولگرد. [وِ گ َ] (نف مرکب) ول گردنده. رها. سرخود. بیکاره. هرزه گرد. آواره. بی جا و مکان: زن ولگرد. سگ ولگرد. رجوع به ول شود.


پل و پا

پل و پا. [پ َل ُ] (اِ مرکب، از اتباع) پا. پر و پا:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی.


سر و پا گم کردن...

سر وپا گم کردن. [س َ رُ گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از حیران و سراسیمه شدن. (آنندراج):
فرستاده زان پاسخ مغزدار
سر و پای گم کرد بی مغزوار.
میرخسرو (از آنندراج).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بی سر و پا

نا لایق، پست، فرومایه

فرهنگ معین

بی سر و پا

فرومایه، پست، دنی، ناتوان، عاجز. [خوانش: (سَ رُ) (ص مر.)]

فارسی به انگلیسی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ولگرد و بی سر و پا

547

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری